کد مطلب:28465 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:125

توقّف امام در رَبَذه












2141.الإرشاد: آن گاه كه امیرمؤمنانْ قصد بصره كرد، در رَبَذه توقف نمود و آخرین حاجیان، او را در آن جا ملاقات كردند و نزد او- كه در خیمه خویش بود- جمع شدند تا سخنش را بشنوند.

ابن عبّاس گوید: نزد او رفتم و دیدم كفشی را وصله می كند. به وی گفتم: ما به اصلاح كارهایمان نیازمندتریم از این كاری كه [ اكنون ]انجام می دهی.

با من سخن نگفت تا از [ وصله كردن ] كفش خود، فارغ شد و آن را كنار لنگه دیگرش نهاد. پس به من فرمود: «اینها را قیمت كن».

گفتم: قیمتی ندارند.

فرمود: «هرچه می ارزد، بگو!».

گفتم: كم تر از یك درهم [ می ارزند ].

فرمود: «به خدا سوگند، اینها برایم دوست داشتنی تر است از این حكومت بر شما، مگر آن كه حقّی را به پا دارم یا باطلی را برانم».

گفتم: حاجیان، جمع شده اند تا سخنت را بشنوند. آیا به من اجازه می دهی سخن بگویم كه اگر سخنی نیكو بود، به نام توست و اگر جز آن بود، به نام من باشد؟

فرمود: «نه؛ خودم صحبت می كنم». آن گاه دستش را- كه بسیار ستبر بود- بر سینه ام نهاد، به گونه ای كه احساس درد كردم. پس بلند شد.

گوشه لباسش را گرفتم و گفتم: تو را به خدا سوگند می دهم كه [ با اهل جمل، ]حقّ خویشاوندی را در نظر بگیر.

فرمود: «مرا سوگند مده».

آن گاه بیرون رفت و مردمْ نزدش اجتماع كردند. آن گاه، خدا را سپاس گفت و بر او ثنا فرستاد و فرمود: «امّا بعد؛ به راستی كه خداوند متعال، محمّد را [ در زمانی ]برانگیخت كه كسی در میان عرب، كتاب خواندن نمی دانست تا ادّعای نبوّت كند. او مردم را به جایگاه نجاتشان سوق داد. بدانید كه به خدا سوگند، همیشه در شمار فرماندهان [ جنگ ] بودم. نه چیزی را دگرگون كردم و نه خیانت ورزیدم تا آن كه [ لشكر جاهلیتْ] یكباره روی برگردانْد.

مرا با قریش چه كار؟ بدانید كه به خدا سوگند، آنان كافر بودند و من با ایشان جنگیدم و اینك فریب خوردگان اند كه با آنان جنگ می كنم و این حركت من، به سبب عهدی است كه با من شده است.

به خدا سوگند كه باطل را می شكافم، چنان كه حقیقت از نهانش بیرون آید. قریش از ما انتقام نمی گیرد، مگر بدان جهت كه خداوند، ما را بر آنان برگزید و ما آنان را در حوزه [ دین و حكومتِ ] خود درآوردیم» و این شعر را زمزمه كرد:

«به جانم سوگند كه بامدادان، شیر خالص نوشیدی

و سرشیر و خرمای بی هسته بسیار خوردی.

و ما به تو بزرگی بخشیدیم و تو بلند مرتبه نبودی

و ما گرداگردِ تو اسبان كوتاه مو و نیزه ها فراهم كردیم.»[1].









    1. الإرشاد: 247/1، نهج البلاغة: خطبه 33 نیز، ر.ك: شرح مائة كلمة: 228.